تار گیسویت
مزن بر تار گیسویت تو آهنگ پریشانی
پریشان خاطرم یارا و میدانم که میدانی
صدایت چون تم باران نوازد جان هرجانان
چرا اسم مرا هرگز به آوازت نمیخوانی
سیه چشمان جاویدت , طلسم بی سر انجامی
زده بر بخت بیمارم,چرا پیشم نمی مانی
سرم سامان یک مجنون,دلم خونین تر از هر خون
بر این احوال حیرانم نشسته خلق حیرانی
به پای قامت سروت منم چوگان اخلاصم
طمع بر سایه ات دارم به آرامی و پنهانی
میسحای جوانمردی نه شادم از تو نه پر دردم
حبیبم یا طبیبی تو که هم دردی و درمان